شما ذهنتان نیستید

   دکارتِ فیلسوف با ادعای معروف خود: «من فکر میکنم٬ پس هستم!» معتقد بود که بنیادی ترین حقیقت را بیان کرده است. درواقع او با برابر دانستن فکر کردن با «بودن» و یکی دانستن هویت خویش با فکر٬ اساسی ترین اشتباه را بیان کرده است. 

هنگامی که کسی نزد پزشکی می رود و می گوید:«صدایی در سرم می شنوم.» احتمالا او را پیش روانشناس می فرستند. واقعیت این است که به طور معمول همه٬ صدا یا صداهایی را به همین صورت در سر خود می شنوند. صدا اغلب تصور می کند که اوضاع خراب خواهد شد یا نتیجه منفی در انتظار است٬ این حالت نگرانی نام دارد. 

به صدای درون سرتان گوش دهید و مانند شاهدی حاضر آنجا باشید. هنگامی که به این صدا گوش می دهید٬ آن را قضاوت نکنید و به داوری یا سرزنش آن نپردازید. به زودی متوجه خواهید شد که صدا آنجاست و من هستم که در اینجا آن را می شنوم و تماشا می کنم. این درک «من هستم» این احساس حضور خویشتن خویش٬ تفکر نیست و از فراسوی ذهن بر می خیزد. بنابراین٬ تنها گام حیاتی در سفر شما به سوی روشن بینی این است که یاد بگیرید خویش را با ذهنتان یکی نکنید. 

-----------------------------------------------------------------------------

فکر کردن بی اختیار٬ موجب نشت جدی نیروی حیات می شود. 

-----------------------------------------------------------------------------

 اکهارت تُله

طرز فکر

من نمی‌گویم که ١٠٠٠ شکست خورده‌ام. من می‌گویم فهمیده‌ام ١٠٠٠ راه وجود دارد که می‌تواند باعث شکست شود.  

  

توماس ادیسون

مردم شناسی

خیلی جالب بود٬ سر کار بودم٬ پنجشنبه بود٬ یعنی ساعت یک و نیم می تونستم برم خونه. ساعت حدود دوازده بود. کارای مهم ترم رو انجام داده بودم و برای انجام کار تازه ای حوصله نداشتم. دلم میخواست این یک ساعت و نیم هم زودتر بگذره تا برم خونه. اومدم توی بلاگ اسکای چند تا از وبلاگهای به روز شده رو شانسی باز کردم البته نه خیلی شانسی٬ سعی می کردم از روی اسمها حدس بزنم که می تونن مطلب جالبی برای من داشته باشن یا نه... 

یادم نیست آخرین بار کی هدفون رو گذاشته بودم روی گوشام... 

۶-۵ تا وبلاگ رو باز کرده بودم... یه نگاه گذرا به مطالب می انداختم و اگه مطلب جالب بود می خوندم که یه صدای تسخیر کننده از هدفونم شروع به پخش شدن کرد. انگار موسیقی آهنگ متن نوشته ها شده بود. تا رسیدم به یه وبلاگ از روی مطالبش فکر کردم موسیقی مال این وبلاگه٬ از این تب رفتم به تب بعدی٬ از مطالب این یکی هم خوشم اومده بود. شک کردم... موسیقی به این نوشته ها هم میخورد. حتی توی تب بعدی هم مطالب با موسیقی ناهمگون نبود. بعد یه فکری به سرم زد... 

گفتم بیا دونه دونه تب هایی که فک می کنی این آهنگه ماله اینا نیست رو ببند. بستم و دو تا موند با مطالب و حسی خیلی مشابه. برای بستن آخرین تب خندم گرفت. اما تقریبا با یقین آخرین تب اضافی رو بستم. 

.........  

حدس زدنش خیلی سخت نبود اما خیلی آسون هم نبود اما واقعا معیار اینجور حدس زدن چیه؟ 

........ 

بگذریم 

.......

چقدر اون موسیقی سحر انگیز بود یعنی هست... چقدر آرامش بخشه... 

میخوای لینک بدم بری گوش کنی؟ 

مینیمالنویسی 

......... 

فقط یک حرکت پارو

آدم بعضی وقتا فکر می کنه خیلی دور شده اما فقط یه حرکت پارو کافیه تا باز برگرده توی مسیر اصلی. 

پ.ن: مگه میشه جریان برق از داخل یک سیم عبور کنه و خود سیم رو لمس نکنه؟!