تکه های ذغال سنگ

 

هدف از زندگی، رشد به بهترین شکل ممکن است. یکی از اصولی ترین حقایق معنوی همین است. آنچه این اصل عنوان نمی کند، به قدر آنچه که عنوان می کند مهم است. نمی گوید که هدف از زندگی موفق شدن، یافتن همسر مناسب،فراهم کردن یک زندگی راحت یا حرفه ای قابل توجه ومهیج یا شاید هدفی کمتر خصوصی است و منافع جمعی را مد نظر دارد، مثل کاری عام المنفعه انجام دادن و . . . ، یا حتی احساس خوب داشتن است، می گوید هدف از زندگی شما رشد کردن است. این یعنی قرار نیست جریان زندگی نرم و ملایم باشد. قرار نیست چیزی کامل باشد. قرار بر این است که چالش هایی را تجربه کنیم. قرار بر متحمل شدن سختی هاست. آمده ایم که بیاموزیم. 

 گاهی که با مشکلات مواجه می شویم از خود می پرسیم: کجای کارم اشتباه است؟ پاسخ اینست: وقتی قرار بود به دنیا بیایی تا به شیوه ای که خود انتخاب کرده بودی به کمال برسی، به سکون رای ندادی، رشد را انتخاب کردی. شاید زیر واژه رشد خط کشیده باشی و دور آن ماه و ستاره کشیده و در کنارش نوشته ای " خواهش می کنم، تا آنجا که ممکن است طالب رشدم." و بعد البته، وقتی به دنیا آمدی انتخاب خود را فراموش کردی. اما اگر به روند زندگی ات نگاه کنی خواهی دید که همواره در حال رشد بوده ای! 

 الماس چیست؟ 

 در مقیاس موهو الماس سخت ترین و گرافیت نرم ترین است .حال آنکه اتمهای تشکیل دهنده هر دو کربن است.این تفاوت ناشی از آن است که در الماس اتمهای کربن در یک شبکه سه بعدی به یکدیگر متصل هستند در حالی که در گرافیت ورقه هایی هستند که با پیوند های سست به یکدیگر متصل اند.برای به دست آوردن تنها 5 گرم الماس می باید به میزان 1000 کیلو گرم استخراج معدن داشته باشیدکه تنها 20 ذرصد آن کیفیت لازم جواهری را دارد. الماس نام خود را از خاصیت سختی بالای آن و از کلمه یونانی (adamas) به معنی غیر قابل تسخیر (unconquerable) گرفته است هیچ چیز از نظر سختی نمی تواند با الماس رقابت کند سختی الماس (با درجه سختی10) 140 بار بیشتر از کرندم با درجه سختی 9 وگوهر های مربوط به این خانواده یعنی یاقوت قرمز(ruby) و یاقوت کبود(sapphire) می باشد با وجود اینکه سختی الماس در جهت های مختلف کریستالی متفاوت است یک الماس را فقط می توان با یک الماس دیگر یا پودر الماس برش داد. 

الماس تکه ذغال سنگی است که در مقابل فشار سر تسلیم فرود آورده است. تکه ذغال سنگی مدفون شده در اعماق زمین را متصور شوید. اگر هیچ شناختی از وجوه خارق العاده طبیعت نداشته باشید، پس از آزمودن ذغال سنگ مدفون شده آن را چیز بی خاصیتی ارزیابی کرده امکان رشد آنرا منتفی میدانید. اما اگر هزاران سال بعد به سراغ همان ذغال سنگ بروید، از دیدن این که ذغال به الماسی ارزشمند و درخشان تبدیل شده متحیر می شوید. ذغال به فشار تسلیم شده و به مقصود ، که همان رشد کردن و زیباترین جواهر شدن است، می رسد. 

 

 

فرض می کنیم که خواسته ها و سلایق بنیادی شما « خوب » هستند و برای آنکه زندگی رضایت بخشی داشته باشید باید به آنها اهمیت بدهید . پس هر چیزی که دوست دارید « خوب » و هر آنچه دوست ندارید « بد » است . نکته ی قابل بررسی در این کلام نهفته است که شما فقط وقتی جلوی تمایلات و خواسته هایتان گرفته می شود ناراحت نمی شوید ، بلکه ارزیابی نادرست و غلط شما از وقایع ناخوشایند و اصرار هوشیار و ناهوشیارتان بر اینکه وقایع ناخوشایند ـ نباید ـ روی بدهند نیز شما را ناراحت می کنند.  

پس مبنای بسیاری از ناراحتی های تان ، خود گرفتاری نیست بلکه اصرار زیاده خواهانه ی شما بر این است که این گرفتاری افتضاح ، وحشتناک و هولناک است و اصلاً نباید به این بدی باشد که هست . پس شما تاب تحمل آن را ندارید و باید سریع فوراً آن را بر طرف کنید و اتفاق خوبی را جایگزین آن کنید . پس تقریباً همیشه و جز در موارد استثنایی این افتضاح جلوه دادن گرفتاری هاست نه خود گرفتاری ها که موجب ناراحتی شما می شود . در واقع شما در واکنش به رویدادهای واقعاً بد هم حق انتخاب دارید. پس وقتی دچار گرفتاری های نامعمول می شوید ، خود به خود این گرفتاری ها را بد و سپس خیلی بد در نظر می گیرید. شما می توانید از خراب کردن ضربه ای در تنیس و یا رد شدن در شغلی که از آن خوش تان هم نمی آید افتضاح بسازید . اما چرا این فقدان ها و ناکامی های « جزیی » را وحشتناک جلوه می دهید ؟ چون در آن لحظه آنها را جزیی نمی بینید . شما خراب کردن ضربه ای در تنیس را « نشانه دست و پا چلفتی بودن » خودتان می دانید . رد شدن در شغلی که از آن خوشتان نمی آید هم نشانگر اینکه در مصاحبه ی شغلی امیدی برای شما نیست و اگر دنبال شغل مورد علاقه ی خودتان هم بروید ، باز رد می شوید . مسئله اینجاست که وقتی معتقدید ضربه تنیس شما « وحشتناک » بوده است و « اصلاً » نباید این قدر « وحشتناک » می بود ـ به جای متاسف شدن و دلسردی سالم و مفید ، خودتان را به صورت مخربی افسرده می کنید .  

اما چیزی که این موارد نشان می دهند همان چیزی است که اپیکتتوس در دو هزار سال قبل گفته است : « این گرفتاری ها نیستند که تو را ناراحت می کنند بلکه نظرت در مورد آنهاست که ناراحتت می کند. »  

در نهایت نباید فراموش کرد که:

 همه ما تکه ذغال هایی هستیم که الماس می شویم.  

 

برگرفته از: 

رویابین در نبرد با ترس اثر باربارا د آنجلس 

مقالاتی از http://www.daneshnamah.com/

نظرات 5 + ارسال نظر
پسرآزاد شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:30 ق.ظ http://goldenwisdom.blogfa.com

سلام دوست عزیز

بسیار مطلب درست و زیبائی بود

همه ما آمده ایم تا از سیاهی درون از زغال بودن به شفافیت و سختی الماس برسیم ...

الماس همانط در سنگی بنام کیمبرلیت تشکیل می شه که این سنگ تنها در شرایطی شکل می گیره که فشار و دمای بسیار زیادی وجود داشته باشه و تحت فشار و سختی هاست که الماس شکل می گیره ...

برای تبدیل شدن به نور و صوت - برای تبدیل شدن به شفافیت کامل الماس و مجرای پاک بودن باید بسیار صبر نمود و از فشارها و سختی ها درس های معنوی لازم را برداشت کرد...

نا پخته رنج گنج میسر نمی شود
برکت باشد

محبوب یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:07 ب.ظ

بسیار جالب و آموزنده مثل همیشه.
واقعا این نوشته رو با تمام وجودم احساس کردم اینکه حتی خوب و بد بودن هم نسبیه و واکنش ما به عمل انجام یافته است که از اون یه اتفاق خوب و یا برعکس میسازه.
ممنون

خوشحالم کردی عزیزم.

یکی از همین آرش‌ها دوشنبه 3 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 12:47 ب.ظ http://www.yaharashha.blogfa.com

سلام

من همیشه بهت سر می‌زدم و می‌زنم و می‌خوندم و می خونمت، حتی اون موع‌ها که نبودی.

این که برای بعضی مطالبت (مثل همین) چیزی نمی‌نویسم برای اینه که در حال حاضر احساس و فکر و عقاید قدیمم رو ندارم یا حداقل کاملاً ندارم.
در مورد این نوشته (که حالا کاری نداریم که خودت ننوشتی، ولی خب لابد قبولش داشتی که گذاشتی‌ش اینجا)، مثلاً باید بگم من می‌دونم این نویسنده دقیقاً چی تو کله‌ش بوده و از چه روشی برای القای اون استفاده کرده و چه ایراداتی میشه بهش گرفت و چطوری میشه کل قضیه رو زیر سئوال برد و حتی از همین نوشته نیجهء کاملاً معکوس گرفت در صورت لزوم. اما چه فایده؟ خب اگه همین نوشته می‌تونه حال یکی رو خوب بکنه ، چرا من بیام خرابش بکنم؟ از طرفی هم نمی‌تونم نظری مخالف یا مغایر با چیزی که فعلاً می‌فهمم اینجا ینویسم برای این که صرفاً کسی خوشش بیاد. بنابراین ترجیح می‌دم سکوت کنم و به نوشتهء تو یا دیگرانی که می‌خوانم فکر کنم، ببینم ایا می‌تونم بالاخره از توش یه چیزی که به درد منم بخوره در بیارم یا نه.
به هر حال بدون ه من میام می‌خونم اینجا رو .

درضمن یه اشتباه تایپی هم داری "گرافیک" نیست، "گرافیت" است.
مرسی و خوش‌حال باشی.

سلام
خب پس در حال تغییری٬ ولی تو قسمت جزر و مدش و هنوز دانش یا آگاهی جدیدی که داره بهت اضافه می شه خوب جا نیفتاده٬ اگه اینطوره قبول دارم آدم در مرحله گذر یا جزر و مد نباید حرف بزنه. دلیل تعطیلی های طولانی وبلاگ من هم همینه. اما بعدا نظرت رو بگو. نظرات متفاوت یا مخالف می تونه خیلی سازنده باشه و چالش بر انگیز.
به هر حال همینم که نوشتی خوشحالم کردی.
گرافیت هم تصحیح شد.
مرسی

رهگذر پنج‌شنبه 13 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 06:43 ب.ظ http://setareye-abii.blogsky.com/

خیلی مطلب جالب و آموزنده ای بود.مخصوصا اینکه هدف کلامت رو با مثال بیان کردی.
موفق باشی دوست گلم

امید پنج‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 ق.ظ

سلام
دنبال یه چیزی داشتم توی اینترنت می‌گشتم و یکی از وبلاگهایی که توی گوگل باز شد وبلاگ شما بود اون چیزی که می‌خواستم پیدا نکردم ولی یه بیست دقیقه‌ای رو مشغول خوندن مطالبت شدم جالب بود شاید از بعضی‌هاش سردر نیاوردم ولی بعضی‌هاشو خیلی پسندیدم قشنگ می‌نویسی
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد