هدیه عشق

 

هدیه عشق

چند روز پیش تصمیم گرفتم بعد از یه مدت طولانی که به سینما نرفته بودم برای دیدن یه فیلم کمدی برم سینما. یه سینما نزدیک خونه ما هست که یه سالن داره با پرده بسیار عریض اما با تعداد صندلیهای کم و همین دلیل اینه که این سینما رو خیلی دوس دارم، بلیط رو از چند ساعت قبل گرفته بودم وقت ورود به سالن بلیط های مارو چک کردن و ما سر جای خودمون نشستیم. فیلم سیاه و سفید بود با یک تم غمگین، حدود ده دقیقه منتظر بودم که الان فیلم رنگی میشه و قسمت کمدی شروع میشه اما اصلا از شخصیتهای کمدی که به خاطرشون این فیلم رو انتخاب کرده بودم خبری نبود. یهو توی سرم یه جرقه زد که، اینکه فیلم "محاکمه درخیابان" هست!

 و داستان از این قرار بود که توی این مدتی که به این سینما سر نزده بودم اینجا یه سالن جدید ساخته شده بود و ما سالن رو اشتباه رفته بودیم. من از این بابت اصلا خوشحال نبودم چون داشتم فیلمی رو میدیدم که اصلا منتظر دیدنش نبودم و هم اینکه فیلم محاکمه در خیابان از دید من نه فیلم خوش ساختی بود نه حرف خیلی خاصی برای زدن داشت. اگر به پیشنهاد کسی برای رفتن این فیلم رفته بودم بعد از خروج از سالن سینما فکر نکنم حتی یه لحظه هم بهش فکر می کردم. اما اینکه اینطوری این فیلم رو دیدم باعث شد که بهش خیلی فکر کنم. اینکه پیام این فیلم چی بود؟  به داستان فیلم فکر کردم، که اونجوری که اکثر فیلمها تموم میشن تموم نشده بود. وقتی داشتم فیلمو می دیدم اصلا از پایان فیلم خوشم نیومده بود و با خودم گفتم که چی؟! چیزی دستگیرم نشده بود. به اسم فیلم فکر کردم. محاکمه در خیابان ... حالا داشتم یه چیزایی می فهمیدم.

رمز فیلم در اسمشه. محاکمه در خیابان در مقابل محاکمه در محکمه یا دادگاه قرار می گیره. هیچ محکمه ای بدون شاهد، بدون استدلال کافی، بدون شنیدن دفاعیات دو طرف، رای صادر نمی کنه. وقتی همدیگه رو با عجله و توی "خیابان" محاکمه می کنیم به احتمال خیلی زیاد ممکنه حکمی که صادر می کنیم غلط باشه.  

 ----------------------------

 ممکن است هدیه ای در جعبه ای بزرگ و صورتی رنگ  که دورش روبان قرمز پیچیده شده به دستمان برسد. اما از آنجا که آدرس فرستنده را نمی شناسیم با آنکه مطمئنیم آدرس گیرنده، آدرس خود ماست به زحمت پستچی را متقاعد می کنیم که این بسته مال ما نیست. چقدر بد که آدم هدیه عشق را پس بفرستد. حال چه این هدیه از طرف یک همنوع باشد یا بدتر از آن از طرف خداوند. پذیرفتن عشق هم به اندازه بخشیدن آن مهم است. گاهی هدیه عشق را رد می کنیم چون باور نمی کنیم که مال ما باشد. چند روز بود که برای گرفتن تصمیمی خیلی مردد بودم اما بارها خداوند به روشهای مختلف به من نشان می داد که از من حمایت خواهد کرد، اما من نمی توانستم این نشانه ها را باور کنم. اما بالاخره به نشانه ها اعتماد کردم و عشق خداوند را پذیرفتم.   

 ---------------------------

خیلی وقت بود که چیزی اینجا ننوشته بودم. خیلی خوشحالم که باز دارم می نویسم. متشکرم از همه دوستای عزیزم که توی این مدت از خوندن نوشته هاشون مثل همیشه لذت می بردم و با تشکر ویژه از دامون عزیزم.   

----------------------------
 پاورقی امروز: هیچ یک از ما از نظر میزان قدرت در این عالم با یکدیگر تفاوتی نداریم، تنها تفاوت در تشخیص میزان قدرتی است که دارا هستیم و به کار می بریم. روح الهی تنها قادر است چیزی را به ما عطا کند که خود می توانیم دریافت داریم.

نظرات 4 + ارسال نظر
پسرآزاد دوشنبه 7 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:48 ق.ظ http://pesareazad.blogfa.com

دختر بهار عزیز

ممنونم که دوباره شروع به نوشتن نمودی

همیشه بهت سر می زدم ولی مطلبی ننوشته بودی ...

معتقدم هر از گاهی نوشتن ولی قوی بهتر از پرچانگی و تهی است ...

برکت باشد

متشکرم
من هم همیشه از خوندن مطالب زیبای وبلاگت لذت می برم.

جکیل جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ http://jakil.blogfa.com

سلام اینو بخونین و اگه دوست داشتین منو لینک کنین
http://jakil.blogfa.com/

دامون جمعه 11 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:11 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

دختر بهار نازنینم
اصلا نمی دونم چی بگم...
فقط خیلی خوشحالم که میبینم دوباره می نویسی. خوشحالم که میبینم میتونی نشانه ها رو ببینی و بهشون اعتماد کنی. کاری که من این روزها کمی جرائت انجام دادنش رو از دست دادم اما فکر میکنم باید اعتماد کنم و پیش برم. هیچ راه دیگه ای نیست...
توصیفی که از این فیلم کردی اونقدر هوشمندانه و اونقدر مناسب حال و هوای این روزها بود که چیزی ندارم بهش اضافه کنم.
نمی دونم تا چه حدی آغوشم باز بوده برای دریافت هدایای غیر منتظره دریافت چیزهایی که فکر نمی کردم به من تعلق داشته باشه اما من بعد هست. سعی می کنم که باشه. میدونم که بزرگی هدایا رابطه مستقیمی با گشادگی بازوان من داره. قبلا ها فکر میکردم باید یه روزی برسه که این بالا و پایین شدنهای تکان دهنده در زندگیم تموم بشه. که به آرامش برسم اما حالا دارم کم کم به این نتیجه می رسم که چنین روزی روز مرگ روحم خواهد بود. انسان به تلاش و مبارزه زنده است و بزرگترین هدایا هم در عین همین مبارزات بخشیده می شوند.
و حرف آخر اینکه من باید از تو تشکر کنم بابت بودنت.بابت این صفحه سبز رنگ که همیشه ذره ای آرامش توش هست برای هدیه داده شدن به کسانی که بهش سر می زنند حتی اگه حرف تازه ای هم توش نباشه.
اینجا و بلاگ سحر که سال پیش رفت تنها جاهایی هستند که این حس زیبای آرامش رو بهم هدیه می کنند
بازم مرسی
امیدوارم بازم بخونمت

متشکرم دوست خوبم
(:

دامون دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1388 ساعت 04:18 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

همون سوال همیشگی رو میپرسم!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد