-
وظیفه ای مقدس
شنبه 3 آذرماه سال 1386 13:16
زنده آنهایند که پیکار میکنند، آنها که جان و تنشان از عزمی راسخ آکنده است. آنها که از نشیب تند سرنوشتی بلند بالا میروند٬ آنها که اندیشمند به سوی هدفی عالی راه میسپرند و روز و شب، پیوسته در خیال خویش یا وظیفهاى مقدس دارند، یا عشق بزرگ ویکتورهوگو
-
راز حرکت
یکشنبه 27 آبانماه سال 1386 15:18
چند روز پیش رفته بودم تجریش و پشت ویترین یه مغازه یک جعبه پراز جفت توپهای کوچک ولی فوق العاده زیبا دیدم. قبلا یک مدل از این توپها توی یک فیلم دیده بودم که نقش اصلی فیلم برای تمرکز این دو توپ کوچک رو با حرکت انگشتاش توی دستش می چرخوند و اینکار رو خیلی سریع انجام می داد. از توپها خیلی خوشم اومده بود اما دلیلی برای...
-
در آستانه موفقیت
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 20:55
بسیاری از ناکامیها ناشی از این است که هنگام تسلیم شدن نمیدانید که تا چه حد به موفقیت نزدیکید. «ادیسون »
-
خواستن
پنجشنبه 15 شهریورماه سال 1386 20:14
جوجه کوچک زیر چشمی نگاهی به مادرش انداخت. به پاهای کوتاه و بالهای کوتاهش؛ همه جوجه های دیگر در حال یاد گرفتن پرواز بودند؛ اما مادر او نمی توانست به او پرواز را بیاموزد. بار دیگر به نقص مادر نگاهی پر حسرت انداخت. می دانست مادر خود از این بابت بسیار اندوهگین است که نمی تواند وظیفه مادریش را درست انجام دهد. نمی خواست...
-
پاسخ
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 20:41
خستگی نمی شناسد. هر روز صبح با چهره ای بشاش و پر از عشق روی این چهارپایه می نشیند. چاقوی همیشگی اش را دست می گیرد. روبرویش کوهی است از سیب زمینی و سیب؛ سیبهای سرخ و سبز و زرد. کارش اینست که همه آنها را پوست بکند.سیبها و سیب زمینی ها. همه آنها کاملا تمیزند؛ فقط او باید آنها را پوست بکند. همیشه کار از پوست کندن سیب...
-
تعادل
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 22:25
روزی که مطلب<<سهمیه>> را می نوشتم؛ بسیار از شرایط موجود در جامعه ناراضی و عصبانی بودم. مطلب به دو برنامه تلویزیونی که پشت سرهم از شبکه اول سیما پخش شده بود مربوط می شد که شرح خلاصه ای از برنامه اول که به سهمیه بندی جنسی در دانشگاهها می پرداخت را نوشتم. تصمیم داشتم چند روز بعد شرح برنامه دوم که مربوط به...
-
۱۴ مرداد
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 21:06
اگر تو نبودی شاید من هیچگاه این وجه عشق را نمی شناختم. شاید اگر تو نبودی من کس دیگری می شدم. بسیاری معانی را به واسطه حضور تو شناختم و بسیاری را تو خود به من آموختی. -------------------------------------------------------------------------- فردای روزی که به دنیا آمدی بابا برایم عروسکی خرید تا به من اطمینان دهد که مرا...
-
سهمیه
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1386 00:49
حوصله ام سر رفته؛ روی مبل لم می دهم و تلویزیون را روشن می کنم. از کانال یک به پنج و دوباره برمی گردم روی کانال یک. مجری برنامه دختر جوانیست؛ می گوید:سال گذشته ۶۷٪ قبولی دانشگاها را دختران تشکیل داده اند. جوری این جمله را می گوید که اول فکر می کنم دارد به این مساله افتخار می کند. مجری دیگر که او هم دختریست جوان می...
-
بیشتر
سهشنبه 15 خردادماه سال 1386 22:10
امروز هم مثل هر روز است. از خانه بیرون می زنم. کاری که در انتظارم هست را می شناسم و همه رویاهایی که بخاطرشان اینقدر کار می کنم. صبح ها خیلی زود از خانه بیرون می روم و شبها خیلی دیر؛ خسته و کوفته به خانه بر می گردم. هر روز به رویاهایم بیشتر نزدیک می شوم. یک خانه بزرگتر؛یک ماشین بهتر؛ سفرهای بیشتر و همینطور که به...
-
ترس
چهارشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1386 21:41
هنوز ساعت شش نشده بود ولی هوا کاملا داشت تاریک می شد.برفی که روی شاخه های درختان نشسته بود زیر نور چراغهای خیابان می درخشید. تکانهای ممتد اتوبوس و گرمای آشنایی که از زیر صندلی به مچ پایم می خورد آرامش عمیقی در من ایجاد کرده بود. بعد از مدتها آرامش آمده بود سراغم و منهم محکم بغلش کرده بودم. نفس عمیقی کشیدم و چشمهایم را...
-
تاکسی
پنجشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1386 18:17
همه دیروز را برف بارید و امروز هوا واقعا سرد است٬ خیلی سرد. صبح بود٬ هنوز برفها کاملا سفید بودند. دستهایم را در جیبم فرو بردم و در امتداد سکوت کوچه به راه افتادم. رد پایم مثل مهر تائید حضورم بر تن کوچه به جای می ماند. من اولین کسی بودم که روی سپیدی این برفها قدم می زدم. از این بابت خوشحال بودم که تو را دیدم از آنسوی...
-
مادر
سهشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1386 16:38
آنچه تو را تب دار کند مرا به حریق خواهد کشید و آنچه تو را خراشی دهد مرا در هم خواهد شکست. اگر می دانستی عشقت چطور مضطربم می کند شاید که خواهان آن نبودی . . .